داستان‌های باورنکردی

یه روز آقای هیچکُک میره سر یخچال. بعد از چند روز یخچال میاد سرش. آقای هیچکُک به یخچال میگه چیکار می‌کنی؟ یخچال میگه خوبه هی یکی بیاد سرت؟ بعد دعوا میشه آقای هیچکُک می‌زنه یخچالو از برق می‌کشه. یخچال میگه خیلی بی‌جنبه‌ای صد دفه نگفتم با سیم من شوخی نکن؟ آقای هیچکُک هم میگه ببخشید و باهم دوست میشن. بعد یخچال دست میکنه توش یه هندونه به آقای هیچکُک میده. آقای هیچکُک میگه بذار سر جاش یهو دیدی مهمون اومد. اینو که گفت یخچال دست کرد تو فریزر یه بستی هم بهش داد.